وبلاگ علمی و تفریحی
جدیدترین نرم افزار ها , مطالب و مقاله های مهندسی
تبلیغات
درباره ما


حامد هاشمی ٍ با سلام این وبلاگ جهت ارتقاء دانش فنی مهندسی ایجاد شده است مطالب و مسائل متفرقه صرفآ جهت کاهش یکنواختی وبلاگ است هر مطلبی که فکر کردید در شآن این وبلاگ نیست گزارش دهید هر مطلبی که فکر میکنید به قوم یا قبیله ای بی احترامی شده گزارش دهید هر مطلبی که برخلاف قوانین جمهوری اسلامی ایران است گزارش دهید با تشکر
ایمیل : hamedhashemiii@yahoo.com
نویسندگان
ساعت
اطلاعات

روز مرگم ...



> www.Kocholo.org <  سايت عاشقانه و تفريحي كوچولو

روز مرگم هرکه شیون کند از دور و برم دور کنید
همه را مست و خراب از می انگور کنید
مزد غسال مرا سیر شرابش بدهید
مست مست از همه جا حال خرابش بدهید
بر مزارم مگذارید بیاید واعظ
پیر میخانه بخواند غزلی از حافظ
جای تلقین به بالای سرم دف بزنید
شاهدی رقص کند جمله شما کف بزنید
روز مرگم وسط سینه ی من چاک زنید
اندرون دل من یک قلم تاک زنید

 


موضوع : <-PostCategory->


نویسنده :حامد هاشمی در تاریخ شنبه 30 مهر 1390برچسب:,     

عشق یعنی ...



> www.Kocholo.org <  سايت عاشقانه و تفريحي كوچولو

عشق یعنی ذره ذره سوختن عشق یعنی همچو شمع افروختن

عشق یعنی مبتلا گشتن به درد عشق یعنی اشک یعنی آه سرد

عشق یعنی گریه های بیکسی عشق یعنی حسرت و دلواپسی

عشق یعنی رمز پنهان وجود عشق یعنی رخنه ای در تارو پود

عشق یعنی پای تا سر اوشدن عشق یعنی یکدل و یکرو شدن

عشق یعنی جانفشانی بهر دوست عشق یعنی هر چه داری مال اوست

عشق یعنی گم شدن در تیرگی عشق یعنی بهت ،یعنی خیرگی

عشق یعنی داغ رسوای جنون عشق یعنی قلب تنها غرق خون

عشق یعنی گریه های زار زار عشق یعنی رقص بر بالای دار

عشق یعنی بستن میثاق خون گم شدن در وادی مرگ و جنون

عشق یعنی گور خود کندن به دست عشق تیری شد که بر قلبم نشست

عشق یعنی بی سبب رسوا شدن عشق یعنی گم شدن تنها شدن

عشق یعنی مرگ خودرا خواستن مردن و از قبر برپاخاستن

عشق یعنی دوزخ سوزان و زشت عشق یعنی راه پنهان بهشت

عشق یعنی ترس یعنی دلهره منتظر ماندن کنار پنجره

عشق یعنی مرگ قلبی بیگناه عشق آن چشم است که میماند به راه

عشق یعنی تو توای پیمان شکن عشق یعنی این دل خونین من

عشق یعنی در غمت جان میدهم زندگی را از کف آسان میدهم

عشق یعنی دیدن تصویر تو عشق یعنی خنده بر تزویر تو

عشق یعنی خلسه یعنی فکر تو چشم بستن بر دروغ و مکر تو

عشق یعنی حسرت آغوش تو آرزو تا سر نهم بر دوش تو

 


موضوع : <-PostCategory->


نویسنده :حامد هاشمی در تاریخ شنبه 30 مهر 1390برچسب:,     

گریه



> www.Kocholo.org <  سايت عاشقانه و تفريحي كوچولو

سکوت کوچه های تار جانم، گریه می خواهد

تمام بند بند استخوانم گریه می خواهد

بیا ای ابر باران زا، میان شعرهای من

که بغض آشنای ابر گریه می خواهد

بهاری کن مرا جانا، که من پابند پاییزیم

و آهنگ غزلهای جوانم گریه می خواهد

چنان دق کرده احساسم میان شعر تنهایی

که حتی گریه های بی امانم، گریه می خواهد

 


موضوع : <-PostCategory->


نویسنده :حامد هاشمی در تاریخ شنبه 30 مهر 1390برچسب:,     

باران



بزن باران بهاری کن فضا را

بزن باران و تر کن قصه ها را

بزن باران که از عهد اساطیر

کسی خواب زمین را کرده تعبیر

بشارت داده این آغاز راه است

نباریدن دلیل یک گناه است

بزن باران به سقف دل که خون است

کمی آنسوتر از مرز جنون است

بزن باران که گویی در کویرم

به زنجیر سکوت خود اسیرم

بزن باران سکوتم را به هم زن

و فردا را به کام ما رقم زن

بزن باران به شعرم تا نمیرد

در آغوش طبیعت جان بگیرد

بزن باران،بزن بر پیکر شب

بر ایمانی که می سوزد در این تب

به روی شانه های خسته ی درد

به فصل واژه های تلخ این مرد

بزن باران یقین دارم صبوری

و شاید قاصدی از فصل نوری

بزن باران،بزن عاشق ترم کن

مرا تا بی نهایت باورم کن

 


موضوع : <-PostCategory->


نویسنده :حامد هاشمی در تاریخ شنبه 30 مهر 1390برچسب:,     

باران



واي، باران؛ باران؛
شيشه پنجره را باران شست.
از دل من اما،
چه کسي نقش تو را خواهد شست؟
من شکو فائي گلهاي اميدم را در روءياهامي بينم،
و ندائي که به من مي گويد:
"گر چه شب تاريک است
دل قوي دار،
سحر نزديک است
از گريبان تو صبح صادق، مي گشايد پر و بال.
تو گل سرخ (نازنين)مني، تو گل ياسمني
تو مثل چشمه نوشين کوهساراني
تو مثل قطره باران نو بهاراني،تو روح باراني
تو چنان شبنم پاک سحري؟
- نه، از آن پاکتري.
تو بهاري؟ نه،-بهاران از توست.
از تو مي گيردوام، هر بهار اينهمه زيبايي را.
گل به گل،سنگ به سنگ اين دشت
يادگاران تواند.

www.1818.mihanblog.com

 


موضوع : <-PostCategory->


نویسنده :حامد هاشمی در تاریخ شنبه 30 مهر 1390برچسب:,     

دیگه تموم شد



 

خودت خواستی بری باشه

ولی کاش نجابت عشقم درک کرده باشی


کاش ...باشه این اخرش


وقت وداستدلم میلرزه


دستام میلرزه



ولی باشه


بهت نه نمیگم


میرم


من که باید از این خاک برم


میرم


شایدم زودتر


باشه عشقت تو قلبم خاک میکنم


ولی بعدش دلمم تو همین جا


همین لحظه


خاک میکنم


میشم از سنگ


هیچ کسی باور نمیکنم


هیچ عشقیو


نه باور دارم


نه خواهم داشت


من یه بچه بودم


دلم پر از مهر بود


پر از محبت


کاش میشد از دنیا برم


تا هیچ دلتنگی در کار نبود


خدایا


ببر منو


خداحافظ برای همیشه


 


موضوع : <-PostCategory->


نویسنده :حامد هاشمی در تاریخ شنبه 30 مهر 1390برچسب:,     

چارت دروس رشته عمران



چارت دروس رشته عمران

 


موضوع : <-PostCategory->


نویسنده :حامد هاشمی در تاریخ یک شنبه 24 مهر 1390برچسب:,     

عکس های بی حجاب از الناز شاکر دوست



http://8pic.ir/images/7a8htiieefcchlyrjf1w.jpg

www.1818.mihanblog.com

 


موضوع : <-PostCategory->


نویسنده :حامد هاشمی در تاریخ یک شنبه 24 مهر 1390برچسب:,     

عکس های فوق العاده بی حجابی از گلیشفته فرهانی



http://myup.ir/images/31797800909782451840.jpg

www.1818.mihanblog.com

 


موضوع : <-PostCategory->


نویسنده :حامد هاشمی در تاریخ یک شنبه 24 مهر 1390برچسب:عکس های فوق العاده بیحجابی از گلیشفته فرهانی ی حجابی گلشیفته , گلشیفته , گلشیفته در خارج , گلشیفته فراهانی , ,     

سوتی های معماری و مهندسی



 
عکس , سایت عکس , بزرگترین سایت عکس , عکس , سایت عکس , عکس روز , مجموعه عکس , عکس بدون آرم , عکس دختر , عکس زیبا , عکس باحال , عکس بدون سانسور , عکس کاریکاتور , عکس اونجوری , عکس عشقولانه ,عکس عاشقانه , عکس اونجوری , عکس میکس شده , عکس آنچنانی , عکس لورفته , عکس خفن , عکس های داغ روز , عکس های دختران ایرانی , عکس های عاشقانه , عکس های لورفته بازیگران , عکس های مبتذل , عکس های ناز دختران , عکس های دخترهای خارجی ,عکس های اونجوری و با حال و زیبا , عکس های دختران کریسمسی , عکس های لورفته ی مهناز افشار , عکس های لورفته ی لیلا اوتادی , عکس های بازیگران زن ایرانی , عکس های بازیگران مرد ایرانی , عکس های بدحجابی , عکس های دختر های خوش اندام , عکس های نیوشا ضیغمی , بزرگترین سایت عکس ایران , برترین سایت عکس , دانلود عکس های با کیفیت , عکس های منتخب , عکس های هنری و زیبا , عکس های فیلم های جدید ایرانی , سایت عکس ایرانی , والپیپر زیبا , والپیپر دختر , دانلود عکس دختر عکس , سایت عکس , بزرگترین سایت عکس , عکس , سایت عکس , عکس روز , مجموعه عکس , عکس بدون آرم , عکس دختر , عکس زیبا , عکس باحال , عکس بدون سانسور , عکس کاریکاتور , عکس اونجوری , عکس عشقولانه ,عکس عاشقانه , عکس اونجوری , عکس میکس شده , عکس آنچنانی , عکس لورفته , عکس خفن , عکس های داغ روز , عکس های دختران ایرانی , عکس های عاشقانه , عکس های لورفته بازیگران , عکس های مبتذل , عکس های ناز دختران , عکس های دخترهای خارجی ,عکس های اونجوری و با حال و زیبا , عکس های دختران کریسمسی , عکس های لورفته ی مهناز افشار , عکس های لورفته ی لیلا اوتادی , عکس های بازیگران زن ایرانی , عکس های بازیگران مرد ایرانی , عکس های بدحجابی , عکس های دختر های خوش اندام , عکس های نیوشا ضیغمی , بزرگترین سایت عکس ایران , برترین سایت عکس , دانلود عکس های با کیفیت , عکس های منتخب , عکس های هنری و زیبا , عکس های فیلم های جدید ایرانی , سایت عکس ایرانی , والپیپر زیبا , والپیپر دختر , دانلود عکس دختر عکس , سایت عکس , بزرگترین سایت عکس , عکس , سایت عکس , عکس روز , مجموعه عکس , عکس بدون آرم , عکس دختر , عکس زیبا , عکس باحال , عکس بدون سانسور , عکس کاریکاتور , عکس اونجوری , عکس عشقولانه ,عکس عاشقانه , عکس اونجوری , عکس میکس شده , عکس آنچنانی , عکس لورفته , عکس خفن , عکس های داغ روز , عکس های دختران ایرانی , عکس های عاشقانه , عکس های لورفته بازیگران , عکس های مبتذل , عکس های ناز دختران , عکس های دخترهای خارجی ,عکس های اونجوری و با حال و زیبا , عکس های دختران کریسمسی , عکس های لورفته ی مهناز افشار , عکس های لورفته ی لیلا اوتادی , عکس های بازیگران زن ایرانی , عکس های بازیگران مرد ایرانی , عکس های بدحجابی , عکس های دختر های خوش اندام , عکس های نیوشا ضیغمی , بزرگترین سایت عکس ایران , برترین سایت عکس , دانلود عکس های با کیفیت , عکس های منتخب , عکس های هنری و زیبا , عکس های فیلم های جدید ایرانی , سایت عکس ایرانی , والپیپر زیبا , والپیپر دختر , دانلود عکس دختر

www.1818.mihanblog.com

 


موضوع : <-PostCategory->


نویسنده :حامد هاشمی در تاریخ یک شنبه 24 مهر 1390برچسب:سوتی های معماری و مهندسی , سوتی , معماری , مهندسی , سوتی ایرانی , سوتی خارجی , عکس های سوتی های ایرانی و خارجی , سوتی جدید , بامزه, بهترین عکس تصاویر خنده دار, تازه ها, جدید ترین عکس, خنده دار, داغ, دانلود عکس, در ایران, دیدنی, دیدنی روز, سایت عکس, سایت عکس خنده دار, سایت عکس طنز, سوژه, سوژه های داغ وطنی (فقط در ایران), طنز, عکس, عکس باحال, عکس جالب, عکس جالب و خنده دار, عکس های جالب, عکس های حنده دار, عکس های خنده دار, عکس های دیدنی, عکس های دیدنی و زیبا, عکس های طنر, عکس های طنز, عکس های طنز بامزه و خنده دار, عکس های طنز بامزه و دیدنی روز, عکس های طنز بامزه و دیدنی روز سری دوم, عکس های عجایب, عکسهای جالب, عکسهای جدید, عکسهای خنده دار, عکسهای روز, عکسهای طنز, عکسهای طنز و خنده دار, عکسهای طنز و خنده دار بهترین عکس, فقط, مطالب خنده دار, وطنی, گالری عکس خنده دار, گالری عکس های جالب و دیدنی, یک عالمه عکس ,     

عکس های جدید و خفن شبنم قلی خانی



www.1818.mihanblog.com

 


موضوع : <-PostCategory->


نویسنده :حامد هاشمی در تاریخ یک شنبه 24 مهر 1390برچسب:عکس , سایت عکس , بزرگترین سایت عکس , عکس , سایت عکس , عکس روز , مجموعه عکس , عکس بدون آرم , عکس دختر , عکس زیبا , عکس باحال , عکس بدون سانسور , عکس کاریکاتور , عکس اونجوری , عکس عشقولانه ,عکس عاشقانه , عکس اونجوری , عکس میکس شده , عکس آنچنانی , عکس لورفته , عکس خفن , عکس های داغ روز , عکس های دختران ایرانی , عکس های عاشقانه , عکس های لورفته بازیگران , عکس های مبتذل , عکس های ناز دختران , عکس های دخترهای خارجی ,عکس های اونجوری و با حال و زیبا , عکس های دختران کریسمسی , عکس های لورفته ی مهناز افشار , عکس های لورفته ی لیلا اوتادی , عکس های بازیگران زن ایرانی , عکس های بازیگران مرد ایرانی , عکس های بدحجابی , عکس های دختر های خوش اندام , عکس های نیوشا ضیغمی , بزرگترین سایت عکس ایران , برترین سایت عکس , دانلود عکس های با کیفیت , عکس های منتخب , عکس های هنری و زیبا , عکس های فیلم های جدید ایرانی , سایت عکس ایرانی , والپیپر زیبا , والپیپر دختر , دانلود عکس دختر,     

عکس های خفن و بی حجاب گلشیفته فراهانی لب استخر



www.1818.mihanblog.com

 


موضوع : <-PostCategory->


نویسنده :حامد هاشمی در تاریخ یک شنبه 24 مهر 1390برچسب:عکس های خفن و بی حجاب گلشیفته فراهانی لب استخر,     

داستان های جالب پَ نه پَ



تو رستوران پیشخدمتو صدا کردم … میگم آقا توی سوپ من مگس افتاده!
میگه مرده؟
پَ نه پَ هنوز زندست، داره شنا میکنه، صدات کردم بیایی نجاتش بدی !

یارو زده روح الله داداشی رو کشته، حالا گرفتنش میگه حالا چی میشه اعدامم میکنن؟؟
میگن پ نه پ میری مرحله بعد باید محراب فاطمی روهم بکشی

به دوستم میگم من عاشق این ماشین شاسی بلندام …
میگه منظورت پرادو و رونیزو ایناست؟
پَ نه پَ منظورم کامیونو تراکتورو ایناست !

ماشینه تا شیشه جمع شده … یه نفر اون بغل افتاده پارچه سفید روش کشیدن …
یارو داره رد میشه … میگه مرده؟
پَ نه پَ تصادف خستش کرده خوابیده

هفته پیش مریض شدم، رفتم آمپول بزنم …
آمپولارو دادم به پرستاره …میگه آمپول بزنم؟
پَ نه پَ توش آب پر کن تفنگ بازی کنیم!

دندونم بد جوری درد میکرد … دستمو گذاشته بودم رو صورتم …
دوستم دید منو پرسید دندونت درد میکنه؟
پَ نه پَ دارم اذان میگم گذاشتمش رو میوت ، همسایه ها اذیت نشن!

رفتم بچه خواهرمو از مهدکودک بیارم …
مربیه میگه بچه رو میبریدش؟
پَ نه پَ همینجا میخورمش
دارم کباب درست میکنم رو منقل و سیخای کبابو میگردونم …
اومده خودشو لوس کرده با لحن بچه گونه میگه عشقم داری کباب درست میکنی؟
پَ نه پَ دارم فوتبال دستی بازی میکنم

رفتم آلبالو بخرم … یارو میگه بریزم تو پلاستیک؟
پَ نه پَ همینجوری دونه ایی بده بندازم دور گوشم خوشگل شم !!!
به دوستم میگم دیشب تو کرمان یه پسره بنزین ریخته سرش خودشو تو خیابون اتیش زده…
میگه سوخت؟!
پَ نه پَ یه جون گرفت رفت مرحله بعد !

رفتم مرغ سوخاری بخرم یارو میگه همین‌جوری میبری؟
پَ نه پَ یه شرت پاش کن جلو مهمونا خجالت نکشه

رفتم دفتر هواپیمایی میگم عجله دارم میشه پرواز امروز شیراز رو واسم چک کنید؟
میگه اگه جا داد بگیرم؟
پَ نه پَ نگیر بذار پر شه من فردام میام چک میکنم بخندیم

جلو در اورژانس بیمارستان اعصاب خورد دارم قدم میزنم …
یارو میگه آقا چرا انقدر پریشونی مریض بد حال داری؟؟
پَ نه پَ تو امریکن آیدل اجرا دارم تو فکرم چجوری بخونم که سایمون ایراد نگیره!

سوار تاکسی شدم. یارو صدای ضبطشو تا ته زیاد کرده بود. میگم میشه صدای ضبطتونو کم کنید؟
میگه اذییتتون میکنه؟!
پَ نه پَ گفتم کم کنی این یه تیکشو من بخونم ببینی صدای کدوممون بهتره!

رفتم دستشویی عمومی در میزنم میگم یکم سریع تر…
میگه شمام دستشویی داری؟
پَ نه پَ اومدم ببینم شما کم و کسری نداری ؟!

 


موضوع : <-PostCategory->


نویسنده :حامد هاشمی در تاریخ یک شنبه 24 مهر 1390برچسب:,     

کرگدن ها هم عاشق می شوند



قلب عاشق اشک کرگدن جوان، تنهایی توی جنگل می‌رفت.. دم‌جنبانکی که همان اطراف پرواز می‌کرد، او را دید و از او پرسید که چرا تنهاست.
کرگدن گفت: همه کرگدن ها تنها هستند
.
دم‌جنبانک گفت: یعنی تو یک دوست هم نداری؟
کرگدن پرسید: دوست یعنی چی؟
دم‌جنبانک گفت: دوست، یعنی کسی که با تو بیاید، دوستت داشته باشد و به تو کمک بکند
.
کرگدن گفت: ولی من که کمک نمی خواهم
.
دم‌جنبانک گفت: اما باید یک چیزی باشد، مثلاً لابد پشت تو می خارد، لای چین های پوستت پر از حشره های ریز است. یکی
باید پشت تو را بخاراند، یکی باید حشره های پوستت را بردارد!
کرگدن گفت: اما من نمی توانم با کسی دوست بشوم. پوست من خیلی کلفت و صورتم زشت است. همه به من می گویند پوست کلفت
.
دم‌جنبانک گفت: اما دوست عزیز، دوست داشتن به قلب مربوط می شود نه به پوست
.
کرگدن گفت: قلب؟ قلب دیگر چیست؟ من فقط پوست دارم و شاخ
.
دم‌جنبانک گفت: این که امکان ندارد،
همه قلب دارند!
کرگدن گفت: کو؟ کجاست؟ من که قلب خودم را نمی بینم
!
دم‌جنبانک گفت: خب، چون از قلبت استفاده نمی کنی، آن را نمی بینی؛ ولی من مطمئنم که زیر این پوست کلفت یک قلب نازک
داری.
کرگدن گفت: نه، من قلب نازک ندارم، من
حتماً یک قلب کلفت دارم!
دم‌جنبانک گفت: نه، تو یک قلب نازک داری. چون به جای این که دم‌جنبانک را بترسانی، به جای این که لگدش کنی، به جای این که دهن گنده ات را باز کنی و آن را بخوری، داری با او حرف می‌زنی
.
کرگدن گفت: خب، این یعنی چی؟
دم‌جنبانک جواب داد: وقتی که یک کرگدن پوست کلفت، یک قلب نازک دارد یعنی چی؟! یعنی این که می تواند دوست داشته باشد، میتواند عاشق بشود
.
کرگدن گفت: اینها که می گویی یعنی چی؟

www.1818.mihanblog.com

 


موضوع : <-PostCategory->


نویسنده :حامد هاشمی در تاریخ شنبه 23 مهر 1390برچسب::عاشق, کرگدن, قلب نازک, قلب, اشک, دمجنبانک,     

جواب نیش عقرب



هندویی عقربی را دید که در آب برای نجات خویش دست و پا میزند..
هندو به قصد کمک دستش را به طرف عقرب دراز کرد؛ اما عقرب تلاش کرد تا نیشش بزند!
با این وجود مرد هنوز تلاش میکرد تا عقرب را از آب بیرون بیاورد؛ اما عقرب دوباره سعی کرد او را نیش بزند!

مردی در آن نزدیکی به او گفت: چرا از نجات عقربی که مدام نیش میزند دست نمیکشی؟!
هندو گفت: عقرب به اقتضای طبیعتش نیش میزند، طبیعت عقرب نیش زدن است و طبیعت من عشق ورزیدن..
چرا باید از طبیعت خود که عشق ورزیدن است فقط به علت این که طبیعت عقرب نیش زدن است دست بکشم؟!

هیچگاه از عشق ورزیدن دست نکش همیشه خوب باش حتی اگر اطرافیانت نیش بزنند!

با تشکر از نعیمه برای ارسال این داستان

محبت عشق

 

 


موضوع : <-PostCategory->


نویسنده :حامد هاشمی در تاریخ شنبه 23 مهر 1390برچسب:,     

زیبا دیدن



یکی از دوستانم با یک زن بازیگر معروف که فوق‌العاده زیبا است ازدواج کرد؛ اما درست زمانی که همه به خوشبختی این زن و شوهر غبطه می‌خوردند، آنها از هم جدا شدند.طولی نکشید که دوستم دوباره ازدواج کرد. همسر دومش یک دختر عادی با چهره‌ای بسیار معمولی است؛ اما به نظر می‌رسد که دوستم بیشتر و عمیق‌تر از گذشته عاشق همسرش است.

عده‌ای از او می‌پرسند: فکر نمی‌کنی همسر قبلی‌ات خوشگل‌تر بود؟
دوستم با قاطعیت به آنها جواب می‌دهد: نه! اصلاً! اتفاقا وقتی از چیزی عصبانی میشد و فریاد میزد، خیلی وحشی و زشت به نظرم می‌رسید؛ اما هسمر کنونی‌ام این طور نیست. به نظر من او همیشه زیبا، با سلیقه و باهوش است.

زن‌ها به خاطر زیبا بودنشان دوست داشتنی نمی‌شوند،
بلکه اگر دوست داشتنی باشند، زیبا به نظر می‌رسند.

زیبایی زیبا دیدن

بچه‌ها هرگز مادرشان را زشت نمی‌دانند..
سگ‌ها اصلا به صاحبان فقیرشان پارس نمی‌کنند..
اسکیموها هم از سرمای آلاسکا بدشان نمی‌آید..
اگر کسی یا جایی را دوست داشته باشید، آنها را زیبا هم خواهید یافت..
زیرا «حس زیبا دیدن» همان عشق است!

 


موضوع : <-PostCategory->


نویسنده :حامد هاشمی در تاریخ شنبه 23 مهر 1390برچسب:,     

هیچ وقت زود قضاوت نکن



مرد مسنی به همراه پسر بیست ساله‌اش در قطار نشسته بود. در حالی كه مسافران در صندلی‌های خود نشسته بودند، قطار شروع به حركت كرد.

به محض شروع حركت قطار پسر بیست ساله كه كنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی كه هوای در حال حركت را با لذت لمس می‌كرد فریاد زد: پدر نگاه كن درخت‌ها حركت می‌كنن. مرد مسن با لبخندی هیجان پسرش را تحسین كرد.

كنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند كه حرف‌های پدر و پسر را می‌شنیدند و از حركات پسر جوان كه مانند یك كودك ۵ ساله رفتار می‌كرد، متعجب شده بودند.

ناگهان جوان دوباره با هیجان فریاد زد: پدر نگاه كن دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حركت می‌كنند.

زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه می‌كردند.

باران شروع شد چند قطره روی دست مرد جوان چكید.

او با لذت آن را لمس كرد و چشم‌هایش را بست و دوباره فریاد زد:
پدر نگاه كن باران می‌بارد،‌ آب روی من چكید.

زوج جوان دیگر طاقت نیاورند و از مرد مسن پرسیدند: ‌چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشك مراجعه نمی‌كنید؟

مرد مسن گفت:

ما همین الان از بیمارستان بر می‌گردیم. امروز پسر من برای اولین بار در زندگی می‌تواند ببیند.

 


موضوع : <-PostCategory->


نویسنده :حامد هاشمی در تاریخ شنبه 23 مهر 1390برچسب:زیبا, داستان ازدواج, زیبا دیدن, دوست داشتنی,     

هدیه ای به برادر



یکی از دوستانم به نام پل یک دستگاه اتومبیل سواری به عنوان عیدی از برادرش دریافت کرده بود. شب عید هنگامی که پل از اداره‌اش بیرون آمد متوجه پسربچه شیطانی شد که دور و بر ماشین نو و براقش قدم میزد و آن را تحسین میکرد. پل نزدیک ماشین که رسید پسر پرسید: این ماشین مال شماست، آقا؟
پل سرش را به علامت تائید تکان داد و گفت: برادرم به عنوان عیدی به من داده است. پسر متعجب شد و گفت: منظورتان این است که برادرتان این ماشین را همین‌جوری، بدون این که دیناری بابت آن پرداخت کنید، به شما داده است؟ آخ جون، ای کاش..

البته پل کاملاً واقف بود که پسر چه آرزویی میخواهد بکند. او می خواست آرزو کند، که ای کاش او هم یک همچو برادری داشت. اما آنچه که پسر گفت سرتا پای وجود پل را به لرزه درآورد:
“کاش من هم یک همچو برادری بودم”.
پل مات و مبهوت به پسر نگاه کرد و سپس با یک انگیزه آنی گفت: دوست داری با هم تو ماشین یه گشتی بزنیم؟
“اوه بله، دوست دارم”.
تازه راه افتاده بودند که پسر به طرف پل برگشت و با چشمانی که از خوشحالی برق میزد، گفت: “آقا، می شه خواهش کنم که بری به طرف خونه ما؟”
پل لبخند زد. او خوب فهمید که پسر چه می خواهد بگوید. او میخواست به همسایگانش نشان دهد که توی چه ماشین بزرگ و شیکی به خانه برگشته است. اما پل باز در اشتباه بود.. پسر گفت: ” بی زحمت اونجایی که دو تا پله داره، نگهدارید”.
پسر از پله ها بالا دوید. چیزی نگذشت که پل صدای برگشتن او را شنید، اما او دیگر تند و تیـز برنمیگشت. او برادر کوچک فلج و زمین گیر خود را بر پشت حمل کرده بود. سپس او را روی پله پائینی نشاند و به طرف ماشین اشاره کرد:
“اوناهاش، جیمی، می بینی؟ درست همون طوریه که طبقه بالا برات تعریف کردم. برادرش عیدی بهش داده و او دیناری بابت آن پرداخت نکرده. یه روزی من هم یه همچو ماشینی به تو هدیه خواهم داد.. اونوقت میتونی برای خودت بگردی و چیزهای قشنگ ویترین مغازه‌های شب عید رو، همان طوری که همیشه برات شرح می دم، ببینی”.
پل در حالی که اشک‌های گوشه چشمش را پاک میکرد از ماشین پیاده شد و پسربچه را در صندلی جلوئی ماشین نشاند. برادر بزرگتر، با چشمانی براق و درخشان، کنار او نشست و سه تائی رهسپار گردشی فراموش ناشدنی شدند.

 


موضوع : <-PostCategory->


نویسنده :حامد هاشمی در تاریخ شنبه 23 مهر 1390برچسب::داستان, داستان قضاوت, داستان بینایی,     

زیباترین قلب



روزی مرد جوانی وسط شهری ایستاده بود و ادعا می كرد كه زیبا ترین قلب را درتمام آن منطقه دارد.

جمعیت زیادی جمع شدند. قلب او كاملاً سالم بود و هیچ خدشه‌ای بر آن وارد نشده بود و همه تصدیق كردند كه قلب او به راستی زیباترین قلبی است كه تاكنون دیده‌اند. مرد جوان با كمال افتخار با صدایی بلند به تعریف قلب خود پرداخت.

ناگهان پیر مردی جلوی جمعیت آمد و گفت كه قلب تو به زیبایی قلب من نیست.

 

مرد جوان و دیگران با تعجب به قلب پیر مرد نگاه كردند قلب او با قدرت تمام می‌تپید اما پر از زخم بود. قسمت‌هایی از قلب او برداشته شده و تكه‌هایی جایگزین آن شده بود و آنها به راستی جاهای خالی را به خوبی پر نكرده بودند برای همین گوشه‌هایی دندانه دندانه درآن دیده می‌شد. در بعضی نقاط شیارهای عمیقی وجود داشت كه هیچ تكه‌ای آن را پرنكرده بود، مردم كه به قلب پیر مرد خیره شده بودند با خود می‌گفتند كه چطور او ادعا می‌كند كه زیباترین قلب را دارد؟

مرد جوان به پیر مرد اشاره كرد و گفت تو حتماً شوخی می‌كنی؛ قلب خود را با قلب من مقایسه كن؛ قلب تو فقط مشتی زخم و بریدگی و خراش است .

پیر مرد گفت: درست است. قلب تو سالم به نظر می‌رسد اما من هرگز قلب خود را با قلب تو عوض نمی‌كنم. هر زخمی نشانگر انسانی است كه من عشقم را به او داده‌ام، من بخشی از قلبم را جدا كرده‌ام و به او بخشیده‌ام. گاهی او هم بخشی از قلب خود را به من داده است كه به جای آن تكه‌ی بخشیده شده قرار داده‌ام؛ اما چون این دو عین هم نبوده‌اند گوشه‌هایی دندانه دندانه در قلبم وجود دارد كه برایم عزیزند؛ چرا كه یاد‌آور عشق میان دو انسان هستند. بعضی وقتها بخشی از قلبم را به كسانی بخشیده‌ام اما آنها چیزی از قلبشان را به من نداده‌اند، اینها همین شیارهای عمیق هستند. گرچه دردآور هستند اما یاد‌آور عشقی هستند كه داشته‌ام. امیدوارم كه آنها هم روزی بازگردند و این شیارهای عمیق را با قطعه‌ای كه من در انتظارش بوده‌ام پركنند، پس حالا می‌بینی كه زیبایی واقعی چیست؟

مرد جوان بی هیچ سخنی ایستاد، در حالی كه اشك از گونه‌هایش سرازیر می‌شد به سمت پیر مرد رفت از قلب جوان و سالم خود قطعه‌ای بیرون آورد و با دستهای لرزان به پیر مرد تقدیم كرد پیر مرد آن را گرفت و در گوشه‌ای از قلبش جای داد و بخشی از قلب پیر و زخمی خود را به جای قلب مرد جوان گذاشت .

مرد جوان به قلبش نگاه كرد؛ دیگر سالم نبود، اما از همیشه زیباتر بود زیرا كه عشق از قلب پیر مرد به قلب او نفوذ كرده بود...

 


موضوع : <-PostCategory->


نویسنده :حامد هاشمی در تاریخ شنبه 23 مهر 1390برچسب:,     

یکی از بستگان خدا



شب کریسمس بود و هوا سرد و برفی. پسرک، در حالی‌ که پاهای برهنه‌اش را روی برف جابه‌جا می‌کرد تا شاید سرمای برف‌های کف پیاده‌رو کم‌تر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشۀ سرد فروشگاه و به داخل نگاه می‌کرد. در نگاهش چیزی موج می‌زد، انگاری که با نگاهش، نداشته‌هاش رو از خدا طلب می‌کرد، انگاری با چشم‌هاش آرزو می‌کرد.
خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه. چند دقیقه بعد، در حالی‌که یک جفت کفش در دستانش بود بیرون آمد..

- آهای، آقا پسر!
پسرک برگشت و به سمت خانم رفت. چشمانش برق می‌زد وقتی آن خانم، کفش‌ها را به ‌او داد، پسرک با چشم‌های خوشحالش و با صدای لرزان پرسید:
- شما خدا هستید؟
- نه پسرم، من تنها یکی از بندگان خدا هستم!
- آها، می‌دانستم که با خدا نسبتی دارید!

محبت خدا بخشش

 


موضوع : <-PostCategory->


نویسنده :حامد هاشمی در تاریخ شنبه 23 مهر 1390برچسب:,     

شایدآخرین ملاقات باشد...



پیرمردی صبح زود از خانه اش بیرون آمد.پیاده رو در دست تعمیر بود به همین خاطر در خیابان شروع به راه رفتن کرد که ناگهان یک ماشین به او زد.مرد به زمین افتاد.مردم دورش جمع شدند واو را به بیمارستان رساندند. پس از پانسمان زخم ها، پرستاران به او گفتند که آماده عکسبرداری از استخوان بشود.پیرمرد در فکر فرو رفت.سپس بلند شد ولنگ لنگان به سمت در رفت و در همان حال گفت:"که عجله دارد ونیازی به عکسبرداری نیست پرستاران سعی در قانع کردن او داشتند ولی موفق نشدند.برای همین از او دلیل عجله اش را پرسیدند. پیر مرد گفت:زنم در خانه سالمندان است.من هر صبح به آنجا میروم وصبحانه را با او میخورم.نمیخواهم دیر شود!پرستاری به او گفت: شما نگران نباشید ما به او خبر میدهیم. که امروز دیرتر میرسید. پیرمرد جواب داد: متاسفم.او بیماری فراموشی دارد ومتوجه چیزی نخواهد شد وحتی مرا هم نمیشناسد. پرستارها با تعجب پرسیدند: پس چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او میروید در حالی که شما را نمیشناسد؟پیر مرد با صدای غمگین وآرام گفت:" اما من که او را می شناسم".

 


موضوع : <-PostCategory->


نویسنده :حامد هاشمی در تاریخ شنبه 23 مهر 1390برچسب:,     

ببرعاشق کش



روزی آموزگار از دانش آموزانی كه در كلاس بودند پرسید:آیا می توانید راهی غیر تكراری برای بیان عشق،بیان كنید؟برخی از دانش آموزان گفتند با "بخشیدن "عشقشان را معنا می كنند.برخی "دادن گل و هدیه" و "حرف های دلنشین"را راه بیان عشق عنوان كردند.شماری دیگر هم گفتند "با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی "را راه بیان عشق می دانند.

در آن بین پسری برخاست و پیش از اینكه شیوه ی دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان كند،داستان كوتاهی تعریف كرد:یك روز زن و شوهر جوانی كه هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند.آنان وقتی به بالای تپه رسیدند در جا میخكوب شدند.

یك قلاده ببر بزرگ،جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود.شوهر ،تفنگ شكاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود.

رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر،جرات كوچكترین حركتی نداشتند.ببر،آرام به طرف آنان حركت كرد.همان لحظه مرد زیست شناس فریاد زنان فرار كرد و همسرش را تنها گذاشت.بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید.ببر رفت و زن زنده ماند.

داستان كه به اینجا رسید دانش آموزان شروع كردند به محكوم كردن آن مرد.

راوی پرسید:آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگیش چه فریاد می زد؟

بچه ها حدس زدند از همسرش معذرت خواسته كه او را تنها گذاشته است!

راوی جواب داد:نه!آخرین حرف مرد این بود كه"عزیزم،تو بهترین مونسم بودی .از پسرمان خوب مواظبت كن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود."

قطره های بلورین اشك،صورت راوی را خیس كرده بود كه ادامه داد :همه ی زیست شناسان می دانند ببر فقط به كسی حمله می كند كه حركتی انجام می دهد یا فرار می كند .پدر من در آن لحظه ی وحشتناك ،با فداكردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد.این صادقانه ترین و بی ریاترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.

 


موضوع : <-PostCategory->


نویسنده :حامد هاشمی در تاریخ شنبه 23 مهر 1390برچسب:,     

قلب



پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…

چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..!
دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:

سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)

قلب

قلب

دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود..
آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد..و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم…

 


موضوع : <-PostCategory->


نویسنده :حامد هاشمی در تاریخ شنبه 23 مهر 1390برچسب:,     

بابا جان فقط پنج دقیقه ، باشه ؟



 

در یك پارك زنی با یك مرد روی نیمكت نشسته بودند و به كودكانی كه در حال بازی بودند نگاه می­كردند. زن رو به مرد كرد و گفت پسری كه لباس ورزشی قرمز دارد و از سرسره بالا می­رود پسر من است . مرد در جواب گفت : چه پسر زیبایی و در ادامه گفت او هم پسر من است و به پسری كه تاب بازی می­كرد اشاره كرد . مرد نگاهی به ساعتش انداخت و پسرش را صدا زد : سامی وقت رفتن است . سامی كه دلش نمی­آمد از تاب پایین بیاید با خواهش گفت بابا جان فقط 5 دقیقه . باشه ؟ مرد سرش را تكان داد و قبول كرد . مرد و زن باز به صحبت ادامه دادند . دقایقی گذشت و پدر دوباره فرزندش را صدا زد : سامی دیر می­شود برویم . ولی سامی باز خواهش كرد 5 دقیقه این دفعه قول می­دهم . مرد لبخند زد و باز قبول كرد . زن رو به مرد كرد و گفت : شما آدم خونسردی هستید ولی فكر نمی­كنید پسرتان با این كارها لوس بشود ؟ مرد جواب داد دو سال پیش یك راننده مست پسر بزرگم را در حال دوچرخه­سواری زیر گرفت و كشت . من هیچ­گاه برای تام وقت كافی نگذاشته بودم . و همیشه به خاطر این موضوع غصه می­خورم . ولی حالا تصمیم گرفتم این اشتباه را در مورد سامی تكرار نكنم . سامی فكر می­كند كه 5 دقیقه بیش­تر برای بازی كردن وقت دارد ولی حقیقت آن است كه من 5 دقیقه بیشتر وقت می­دهم تا بازی كردن و شادی او را ببینم . 5 دقیقه­ای كه دیگر هرگز نمی­توانم بودن در كنار تام ِ از دست رفته­ام را تجربه كنم بعضی وقتها آدم قدر داشته­ها رو خیلی دیر متوجه می­شه . 5 دقیقه ، 10 دقیقه ، و حتی یك روز در كنار عزیزان و خانواده ، می­تونه به خاطره­ای فراموش نشدنی تبدیل بشه . ما گاهی آنقدر خودمون رو درگیر مسا ئل روزمره می­كنیم كه واقعا ً وقت ، انرژی ، فكر و حتی حوصله برای خانواده و عزیزانمون نداریم . روزها و لحظاتی رو كه ممكنه دیگه امكان بازگردوندنش رو نداریم .
هیچ وقت به گمان اینکه وقت دارید ننشینید

 


موضوع : <-PostCategory->


نویسنده :حامد هاشمی در تاریخ شنبه 23 مهر 1390برچسب:,     

می پوسم ...



شبیه باد پاییزی پس از تو قسمت بادم

خداحافظ ولی هرگز نخواهی رفت از یادم

خداحافظ واین یعنی در این اندوه می میرم

در این تنهایی مطلق که می بندد به زنجیرم

و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی گیرد

و برف نا امیدی برسرم یکریز می بارد

چگونه بگذرم از عشق از دلبستگیهایم

چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم

همیشه باتوبودن های من دیری نمی پاید

و بعد از تو کسی دیگر به دیدارم نمی آید

تمام لحظه هایم پراز تکرار بی رحمیست

چگونه می توان با این همه نامهربانی زیست

ببین دلتنگ دلتنگم از این بی حاصلی لبریز

و این را خوب می دانم که می پوسم در این پاییز

عاشق تنها

 

 


موضوع : <-PostCategory->


نویسنده :حامد هاشمی در تاریخ شنبه 23 مهر 1390برچسب:,     

نامه از فاصله ها



ای که تقدیر تو را دور ز من ساخت سلام!

نامه‌ای دارم از فاصله‌ها، چند شب بود که من خواب تو را می‌دیدم. خواب دیدم که فراری هستی!
می‌گریزی از شهر، پاسبانان همه جا عکس تو را می‌کوبند.
جارچی‌ها همه جا نام تو را می‌خوانند. در همه کوی و گذر قصه‌ی تبعید تو بود!

مردم و تیر و تفنگ، اسب‌هایی چابک..
متهم: قاتل گل‌های سپید، جایزه: یک گل رُز..
و تو می‌دانی من عاشق گل‌های رُزم!

دوست دارم بنویسی به کجا خواهی رفت؟ مردم شهر چرا در پی تو می‌گردند؟

نگرانت شده‌ام، بی‌جوابم مگـذار..

گل سرخ گل رز گل نامه فاصله

 


موضوع : <-PostCategory->


نویسنده :حامد هاشمی در تاریخ شنبه 23 مهر 1390برچسب:,     

خسته شدم



خسته شدم از کوچه و پس کوچه‌ها، همش کوچه، هی می‌دوم، هر دفعه دنبال کسی، دنبال چیزی، این گمشده‌های من، انگار تمامی ندارند، گمشده هم نباشد دنبال خودم می‌گردم، خودم هم که نباشم باز می دوم...
کوچه‌های بن بست، مارپیچ‌هایی که همیشه آخرش به هیچ کجایی ختم نمی‌شود
همین دیشب آنقدر دویدم که، اشکم درآمد، کوچه‌ها تنگ و گشاد می‌شدند، باریک باریک یا پهن پهن، هوا تاریک می‌شد و بعد از چند لحظه روشن، سرد بود و بعد اصلن دمای هوا را حس نمی‌کردم، کف زمین زیر پاهایم، یخ بسته بود، زمستان بود اما باز هم چند لحظه... بعد هیچی نبود.
توی یکی از پیچ‌ها تازه یادم افتاد باید کسی را پیدا کنم و چیزی به او بگویم همین باعث شد که با اطمینان بدوم، ترس تمام وجودم را گرفته‌ بود، ترس را خیلی کم احساس کرده‌ام ولی در آن لحظه از ماندن در کوچه‌ها ترسیدم.
بالاخره انتهای کوچه‌ای، به جایی شبیه پارک یا شاید فضایی که قبلا پارک بوده رسیدم، سنگی و سرد با هوای مه گرفته، باران، باران هم می‌بارید، چرا من خیس نبودم؟ انتهای کوچه ایستاده بودم وقتی متوجه شدم که خیس نشده‌ام برگشتم بالای سرم را نگاه کردم، کوچه‌ها، سقف داشتند...
پایم را که در آن جا گذاشتم، خیس آب شدم، جایی که ایستاده‌ بودم بلند تر از جاهای دیگربود و روبرویم پله‌های پهنی بود که پایین می‌رفت، زنی با لباس سیاه و صورت پوشیده با چتری سیاه، با عجله داشت از پله‌ها می‌آمد بالا، به طرف جایی که ایستاده بودم، مردی با لباس سیاه و صورتی پوشیده چند پله جلوتر از زن و با عجله می‌آمد، زن وقتی به او رسید چترش را بست و با زور به دست مرد داد و رفت.
مرد لحظه‌ای مکث کرد و بعد چتر را بالای سرش گرفت و راه افتاد...
و من دیدم که زن کمی جلوتر از مرد و بدون چتر داشت می‌رفت و مرد پشت سر او با چتر.
آنها رفتند و من مثل آدمهایی که گیج شده باشند از پله‌ها پایین رفتم...
کف زمین پر از آب بود و کمی گل‌آلود، توجهی نکردم و باز دویدم، سر چهارراهی رسیدم و باز مستقیم رفتم، انگار که کسی را دیده باشم هی صدایش می‌زدم که بایستد ولی نه کسی بود و نه صدایی، زانو زدم روی زمین و خیره شدم به باران...

 

 


موضوع : <-PostCategory->


نویسنده :حامد هاشمی در تاریخ شنبه 23 مهر 1390برچسب:,     

نامه ای به دلدار بی وفا



این آخرین نامه ای است که از خون دلم سرچشمه گرفته و آرزوهایم را در خود منعکس نموده است این نامه را می نویسم شاید که دل همچون سنگ خارای تو ذره ای به رحم آید و شاید با خواندن این نامه ذره ای از عهد وفای دیرینه ات در وجود تو جای گیرد . شاید به یاد آری آن جملات فریبنده را که خیال می کردم از قلب و جانت سرچشمه گرفته است آیا آن وعده های دیرینه ات را به یاد می آوری ؟ آیا به یاد می آوری که روز را بی نام تو به شب نمی رساندم ...

این من بودم که فریب آن وعده های عاشق فریب تو را خوردم . این من بودم که چون عروسکی در دست تو بودم و تو مرا نوازش می کردی ...

افسوس که تو لایق این همه احساس نبودی ! ببین کلمه ی معشوق لایق تو و زیبنده ی تو هست ! تو معشوق بی وفا هستی ! بی وفا تر از روشنائی روز ...

اکنون من بر گور آرزوهایم شب ها را به صبح می آورم و به یاد آن روزها چند قطره اشک فرو می ریزم شاید که از این سوزش دل شمع وجود تو نیز بگرید و از این احساس به شور آید و به خود بگوئی که من چه کرده ام ؟

دلدار جفاکار این توئی این بدن زمردین توست که اکنون در میان بازوان دیگری جای گرفته است . آیا این لبان بی احساس توست که لبان دیگری آنها را نوازش می دهد ...
افسوس که چه قدر بی وفا بودی ...

بشار

پائیز سیروان خسروی بارون

 

 


موضوع : <-PostCategory->


نویسنده :حامد هاشمی در تاریخ شنبه 23 مهر 1390برچسب:,     

نامه ای به خدا



خدایا خداوندا
تو همیشه خدا بودی و هیچ وقت به هیچ چیز و هیچ کس نیازی نداشتی و نداری.
اما من همیشه محتاج تو بودم و هستم و خواهم بود .
انگاه که نا توان بودم تو را صدا کردم و توکل به تو کردم به امید انکه دست ناتوانم را می گیری .
آیا آن زمان که به خیال خود اجابتم کردی شکر گذاریت را نکردم؟
امروز آنقدر درمانده و دلگیرم که نمی دانم چگونه آرام و قرار یابم.
حس می کنم تو هم مرا تنها گذاشتی و این یعنی آخر همه چیز.
خودت می دانی چه می گویم
تو بگو من چگونه بار گناه نکرده را بدوش کشم . چگونه زخم زبان آدمها را تحمل کنم .
ای تنها شاهد من . جز تو چه کسی حرف مرا باور خواهد کرد
خسته ام .
تو بگو من چگونه نگاه های پر ملامت را تحمل کنم در حالی که خود می دانی من گناهکار نیستم .
پس کجاست آن همه مهربانی . کجاست آن همه بخشندگی ؟
خدایا تو هستی و من اینگونه زیر شمشیر زبان و نگاهشان زخم خورده و رنجور می شوم؟
این بود آن عظمت و بزرگی . یعنی تو به اندازه مادران هم عطوفت نداری که در سخت ترین لحظات زندگی ام
وقتی گریه امانم نمی دهد بی شرط و شروط به آغوشم گیری ؟
مگر نگفته بودی هر وقت حاجتی داشتم در خانه تو را دقل باب کنم ؟ حالا چرا اینگونه مرا از خود از در خانه ات راندی؟
مگر جز تو امید دیگری هم داشتم؟ مگر جز تو همزبان دیگری هم بود ؟
ای تو امید اولین و آخرینم
اگر چه مرا از خود راندی . اگر چه بی جوابم گذاشتی اما من باز هم رو به سوی تو می آورم
من باز هم دست به سوی تو می گشایم و تو را می خوانم
جوابم را بگو که می دهی؟
یا ستار العیوب
مرا با این مردمان دون صفت تنها مگذار .

 


موضوع : <-PostCategory->


نویسنده :حامد هاشمی در تاریخ شنبه 23 مهر 1390برچسب:,     

روی سنگ قبرم،مراقربانی عشق بنام



ای ماه آرام آرام بر حال من گریه کن و ای ستارگان درخشان او را دلداری دهید چون او درد جدائی می کشد ٬

ای آسمان اشک مریز زیرا در پناه تو او خفته است ٬

ای نسیم بهاری آهسته بوز چون او به خواب ناز رفته است ٬

ای برگهای زمردین رقص و پای کوبی بس است ترسم او بیدار شود !

و ای بلبل خوش نوا آرام آرام نغمه سر ده تا او هوشیار نشود ٬

و تو ای طبیعت زیبا و غم انگیز آغوش بگشا دلبر دیروز و نا مهربان امروز را در بر گیر ٬ اندامی را در بغل گیر که زمانی غم و اندوه در بر گرفته بودش چون با من هم پیمان شده بود و ...

ای خانه ی تاریک گور من !

اندوه مخور به سویت خواهم آمد و تو ای یار دیروز و ای بی وفای امروز و ای شادی کن فردا !

ای عزیزتر از جان زیر آسمان پر ستاره بخواب ٬ فقط به آسمان نظاره کن و در میان ستارگان ساعتی که ستاره ی من غروب می کند آگاه باش !

ای زیبا یار من !

از تو می خواهم روی سنگ قبر من ٬ نام من را قربانی عشق نقش کنی و اگر خاطرات دوران وصالمان را بیاد داشتی با قطره ی اشکی که در حیاتم در کنارم دریغ کردی بر تربت من بریزی و من را از لگد مال کردن غرور خود دلشاد کنی ...

خداحافظ عشق جاودان من ...

 


موضوع : <-PostCategory->


نویسنده :حامد هاشمی در تاریخ شنبه 23 مهر 1390برچسب:,     

دلم می خواهد همه ی دیوارها پنجره شوند



دوباره تنها شده ام،دوباره دلم هوای تو را کرده.

خودکارم را از ابر پر می کنم و برایت از باران می نویسم.

به یاد شبی می افتم که تو را میان شمع ها دیدم.

دوباره می خواهم به سوی تو بیایم.تو را کجا می توان دید؟

در آواز شب اویز های عاشق؟

در چشمان یک عاشق مضطرب؟

در سلام کودکی که تازه واژه را آموخته؟

دلم می خواهد وقتی باغها بیدارند،برای تو نامه بنویسم.

 

 


موضوع : <-PostCategory->


نویسنده :حامد هاشمی در تاریخ شنبه 23 مهر 1390برچسب:,     

در بهارم نماندی به خزانم بنگر!



به چه می خندی عزیز !؟
به چه چیز !؟

به شكست دل من !؟
یا به پیروزی خویش !؟

به چه می خندی عزیز !؟
به نگاهم كه مستانه تو را باور كرد !؟

یا به افسونگریه چشمانت
كه مرا سوخت و خاكستر كرد...!؟

به چه می خندی عزیز !؟
به دل ساده ی من می خندی !؟

كه دگر تا به ابد نیز به فكر خود نیست !؟
یا به جفایت كه مرا زیر غرورت له كرد !؟

به چه می خندی عزیز !؟
به هم آغوشی من با غم ها

یا به ........
خنده دار است.....بخند !!!

 

 


موضوع : <-PostCategory->


نویسنده :حامد هاشمی در تاریخ شنبه 23 مهر 1390برچسب:,     

من سکوت را به خاطر تو دوست می دارم.



غلام رضا رحیمی (افشین)

سكوت ،سكوت را در شب،

شب را در بستر،

بستر را برای اندیشیدن به تو دوست میدارم

من عشق را در امید،

امید را در تو،

تو را در دل،

دل را در موقع تپیدن به خاطر تو دوست دارم

ای دوست من خزان را به خاطر رنگش،

و بهار را به خاطر شكوفه هایش و خدایی كه دل را برای تپش ،

تپش را در پاسخ ،

پاسخ را در چشمان قشنگ تو برای عصیان زندگی آفرید دوستدارم

 

 


موضوع : <-PostCategory->


نویسنده :حامد هاشمی در تاریخ شنبه 23 مهر 1390برچسب:,     

با تو زندگی خیلی قشنگه !



عشق من گوش کن یادته که گفتم دوستت دارم و پرسیدی چقدر ؟ جوابم یادته ؟

گفتم نمی دونم و فقط می دونم خیلی زیاد ... ولی حالا می دونم چقدر :

عشق من دوستت دارم ؛ تا حدی که حاضرم با تو تا اوج قله های بلند و سخت زندگی بدون توقف برم و خستگی راه را تا وقتی با منی حس نخواهم کرد .

عشق من دوستت دارم ؛ به همان اندازه که ستاره ها و ماه آسمون را دوست دارن و به بودنش نیازمندند ؛ به بودنت نیازمندم .

عشق من دوستت دارم ؛ تاحدی که لرزش انگشتانم به من قدرت نوشتن و لبانم قدرت بیان این حس را نمی دهند .

عشق من دوستت دارم ؛ به همان اندازه که سوختن چوب در آتش دردناک است ؛ دوری از تو برایم سخت و زجرآور است .

عشق من دوستت دارم ؛ تاحدی که می خواهم آنقدر بگریم و فریاد بزنم تا ثانیه های ساعت دلشون برام بسوزه و با سرعت بیشتری روی صفحه روزگار حرکت کنند ؛ تا روز دیدار من و تو زودتر از راه برسه تا آغوش گرمت را حس کنم ؛ آغوشی که مدتهاست برایم باز مونده و انتظارم را می کشد .

عشق من دوستت دارم ؛ به همون اندازه ای که آب از خشک شدن می ترسه ؛ من از اینکه روزی از من دلگیر بشی و ترکم کنی می ترسم .

عشق من دوستت دارم ؛ تا حدی که با نفسهام به درونم رخنه کردی و تمام سلولهای بدنم با عطر قدمهات جون تازه گرفته اند

عشق من دوستت دارم ؛ تا حدی که حد ندارد دوستت دارم . هنوز فکر می کنم که جواب سئوالت را کامل ندادم و بدون که جواب دادن به این سئوال از تمام سئوالهایی که اکنون پاسخشون را پیدا کرده ام سختتر و طولانی تر است .

من با تو زنده ام همسفر من ... می پرستمت

 


موضوع : <-PostCategory->


نویسنده :حامد هاشمی در تاریخ شنبه 23 مهر 1390برچسب:,     

بس که دیوار دلم ...



بس که دیوار دلم کوتاه است . هرکه از کوچه ی تنهایی من می گذرد ، به هوای هوسی هم که شده . سرکی می کشدو می گذرد …


رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرود
با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی
و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتند
و...و من همچون غربت زده ای در اغوش بی کران دریای بی کسی
به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد
وتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید
بانوی دریای من...
کاش قلب وسعت می گرفت شمع با پروانه الفت می گرفت
کاش توی جاده های زندگی خنده هم از گریه سبقت می گرفت

 


موضوع : <-PostCategory->


نویسنده :حامد هاشمی در تاریخ شنبه 23 مهر 1390برچسب:,     

جملات عاشقانه از سهراب سپهری



روی آن شیشه ی تب دار تو را ها کردم ، اسم زیبای تو را با نفسم جا کردم ، شیشه بدجور دلش ابری و بارانی شد ، شیشه را یک شبه تبدیل به دریا کردم ، با سر انگشت کشیدم به دلش عکس زیبای تو را ، عکس زیبای تو را سیر تماشا کردم .


امروز دیدمت خسته بودی ، اگه اشتباه نکنم دل شکسته بودی ، دوستم نداری می دونم ، حتما به دیگری دل بسته بودی !

اگر زیستن را دوست داشتم ، هرگز به هنگام به دنیا آمدن نمی گریستم !

ای دوست ، معرفت چیز گرانی است که به هرکس ندهندش !

خطر خوشبختی در این است که آدمی در هنگام خوشبختی هر سرنوشتی را می پذیرد و هرکسی را نیز !

چه کسی می داند که تو در پیله ی تنهایی خود تنهایی ؟ چه کسی می داند که تو در حسرت یک روزنه در فردایی ؟ پیله ات را بگشا تو به اندازه ی یک پروانه زیبایی .


عشق میوه تمام فصل هاست و دست همه کس به شاخسارش می رسد .

عشق مانند بیماری مسری است که هرچه بیشتر از آن بهراسی

 


موضوع : <-PostCategory->


نویسنده :حامد هاشمی در تاریخ شنبه 23 مهر 1390برچسب:,     



قلب عشق امتحان

در جلسه امتحانِ عشق
من مانده‌ام و یک برگۀ سفید!
یک دنیا حرف ناگفتنی و یک بغل تنهایی و دلتنگی..
درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمی‌شود!
در این سکوت بغض‌آلود
قطره کوچکی هوس سرسره بازی می‌کند!
و برگۀ سفیدم عاشقانه قطره را در آغوش می‌کشد!
عشق تو نوشتنی نیست..
در برگه‌ام، کنار آن قطره، یک قلب می‌کشم!
وقت تمام است.
برگه‌ها بالا...

 

 


موضوع : <-PostCategory->


نویسنده :حامد هاشمی در تاریخ شنبه 23 مهر 1390برچسب:,     

دل من...



دل من تـنها بـود ،
  دل من هرزه نـبـود ...
      دل من عادت داشـت ، که بمانـد یک جا
         به کجا ؟!
           معـلـوم است ، به در خانه تو !
              دل من عادت داشـت ،
                  که بمانـد آن جا ، پـشـت یک پرده تـوری
                       که تو هر روز آن را به کناری بزنی ...
                            دل من ساکن دیوار و دری ،
                                که تو هر روز از آن می گـذری .
                                    دل من ساکن دستان تو بود
                                        دل من گوشه یک باغـچه بـود
                                            که تو هر روز به آن می نگری
                                                راستی ، دل من را دیـدی ...؟!!

 


موضوع : <-PostCategory->


نویسنده :حامد هاشمی در تاریخ شنبه 23 مهر 1390برچسب:,     

خدارامی خواهم



خدارامیخواهم،نه واسه اینکه ازش چیزی بخوام

خدارامیخواهم،نه واسه مشکل وحل غصه هام!

خدارادوست دارم،نه واسه جهنم وبهشت

خدارادوست دارم،ولی نه واسه زیباوزشت!

خدارامیخواهم،نه واسه خودم که باشم یابرم

خدارامیخواهم نه واسه روزهای تلخ وآخرم.

خدارامیخواهم،نه واسه سکه وسکوی ومقام

خدارامیخواهم،که فقط تورانگه داره برام!!!

خدارادوست دارم واسه اینکه تورابهم داده

خدارادوست دارم چون عاشق بودن را یادم داده!

خدارادوست دارم چون عاشقاراخیلی دوست داره

خدارادوست دارم چون عاشق راتنهانمیگذاره!

خدارادوست دارم واسه اینکه حواسش بامنه

خدارادوست دارم آخه همیشه لبخندمیزنه!

خدارادوست دارم واسه اینکه من وتوباهمیم

خدارادوست دارم که میدونه ماعاشق همیم!!!!


 


موضوع : <-PostCategory->


نویسنده :حامد هاشمی در تاریخ شنبه 23 مهر 1390برچسب:,     

دنیا را در چشم هایت می بینم



کارت پستال عاشقانه

من !

خودم !

تنم !

وجودم !

و آنچه هستم !

آنچه می خواهم و آنچه هر چشمی به راه وجودش خیره مانده است ... نیستم !!!
شاید عبث ، شاید تخیل و شاید خیال باشم اما نه مغایر از بیهودگی ها ...
زندگی احساس است . داغتر از هر شعله سوزنده و مشهورتر از نام هر آدم ٬ مثل کلمه ی سه حرفی در یکی از ستون های جدول جایش خالی است لذا این سه حرف در قلب تو یا قلب من محسوس است ...
عشق و فقط عشق ...
غمی بزرگتر از غم های دیگر ...
دنیا را در چشم هایت می بینم ، زمان را در نگاه هایت جستجو می کنم و عشق و هستی را از کلامت می شنوم ...
خوبی ها و شادی های زمان بی تو برایم جلوه ای ندارد و غم دوری تو ، غم ندیدن تو و حتی غم این که نکند روزی تو را از دست بدهم ...
غمی بزرگتر از این غم،دیگر نیست ...
حتی غم این که روزی من خواهم مرد ...
دوستت دارم و ...

 


موضوع : <-PostCategory->


نویسنده :حامد هاشمی در تاریخ شنبه 23 مهر 1390برچسب:,